جدول جو
جدول جو

معنی بای تمر - جستجوی لغت در جدول جو

بای تمر
(تَ مِ)
دهی از دهستان ییلاق بخش قروه سنندج در 32 هزارگزی شمال باختر قروه. سکنه 265 تن، آب از رود خانه آرزند. محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ تَ)
صورت عربی تلفظ پای تخت. حاکم نشین. مرکز مملکت. کرسی. (از دزی ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مرکّب از: بی + کمر، بی کمربند.
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
مرکّب از: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه:
گر او بی شمر سالیان بشمرد
بدشمن رسد تخت کو بگذرد.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برآمد شگرف
بر آن بی شمر ژاله بارید و برف.
اسدی.
نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شهر و بندری مهم از آنتیل فرانسه و حاکم نشین ناحیۀ گودلوپ و در حدود ده هزار و پانصد تن جمعیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مر = امار ’پهلوی’، (حاشیۀ برهان چ معین)، بمعنی بیشمار و بی حد و حساب و بسیار باشد چه مر بمعنی شمار هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء)، بمعنی بی شمار و بی حساب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)، فراوان. بی اندازه. بی عدد. بی انتها:
وزین سوی دیگر گو اسفندیار
همی کشت شان بی مر و بی شمار.
دقیقی.
ز هر چش ببایست بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
دقیقی.
نبشتند نامه که پور همای
سپاهی بیاورد بی مرز جای.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر براه.
فردوسی.
چو شاه اردشیر اندر آمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی مر بجنگ.
فردوسی.
ملوک را گه و بیگاه پیش دشمن خویش
قلم به منزلت لشکری بود بی مر.
فرخی.
کجا جای بزم است گلهای بی حد
کجا جای صید است مرغان بی مر.
فرخی.
عجبتر آنکه ملک را چنین همی گفتند
که اندرین ره مار دو سر بود بی مر.
فرخی.
حبال شعبدۀ جادوان فرعونست
تو گفتی آن سپه بی کرانه وبی مر.
عنصری.
اگرچند با ما بسی لشکر است
از این زاولی رنج ما بی مر است.
اسدی.
ز کافور و از عود بی مر درخت
هم از زر گیا رسته بر سنگ سخت.
اسدی.
اندر سفری بساز توشه
یاران تو رفته اند بی مر.
ناصرخسرو.
زیر این چادر نگه کن کز نبات
لشکری بسیارخوار و بی مر است.
ناصرخسرو.
بنگر که خداوند زبهر تو چه آورد
از نعمت بی مرّ درین حصن مدور.
ناصرخسرو.
دلبر مه روی بی مرست به غزنین
زود نهی دل به ماهرویی دیگر.
مسعودسعد.
طبعم اندر مدح گفتنهای بس بی حد نمود
دستم از جودش غنیمتهای بس بی مر گرفت.
مسعودسعد.
نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر.
سنایی.
سالهای عمر تو باد از دور آسمان
بی حد و بی مر که بی حد زیبد و بی مر سزد.
سوزنی.
در زمستان نمک گشاید و ابر
نمک بسته بی مر افشانده ست.
خاقانی.
ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم
در چاه شر شروان ظلمات ظلم بی مر.
خاقانی.
خصم فرعونی ار بکینۀ شاه
آلت سحر بی مر اندازد.
خاقانی.
شخصی را که سید انبیاء سید اوصیا خواند و آیات بی مر در قرآن در فضائل و مناقب او منزل باشد. (نقض الفضائح ص 21)،
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باب تیره. یکی از چهار دروازۀ ’جی’ اصفهان که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است: و چهار در بر آن (بربارو) تعلیق کرد یکی دروازۀ جورنام کرد برابر میدان بازار و دوم دروازۀ ماه که دروازۀ اسفیش میگویند و سیوم دروازۀ تیر که تیره می خوانند... (محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93) (ترجمه محاسن اصفهان چ اقبال ص 16). رجوع به باب تیره شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز که در 74هزارگزی خاور زرقان و یک هزارگزی راه فرعی ارسنجان به کربال در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 56 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی مر
تصویر بی مر
بیشمار، بیحد و حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مر
تصویر بی مر
((مَ))
بی حد، بی حساب
فرهنگ فارسی معین
بی بار، بی بر، نامثمر، بی حاصل، بی فایده، بیهوده، عبث، عقیم، مذبوحانه
متضاد: مثمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
غير مثمرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
Barren, Fruitless, Fruitlessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
stérile, infructueusement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی صدا خاموش
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
unfruchtbar, fruchtlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
çorak, meyvesiz, verimsiz bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
بنجر , بے ثمر , بے ثمر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
মরুভূমি , ফলহীন , বৃথা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
kavu, isiyozalisha, bila mafanikio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
불모의 , 열매를 맺지 않는 , 열매를 맺지 못하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
безплідний , безплідно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
不毛の , 実を結ばない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
שומם , עקר , לשווא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
бесплодный , бесплодно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
tandus, tidak berbuah, tanpa hasil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
ต้นไม้ไม่ให้ผล , ไร้ผล , ไร้ผล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
onvruchtbaar, vruchteloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
estéril, infructuosamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
sterile, infruttuosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
estéril, infrutíferamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
荒芜的 , 无果的 , 无果地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
jałowy, bezpłodny, bezowocnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی ثمر
تصویر بی ثمر
बंजर , नीरस , निरर्थक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی